دل نوشته...
جمعه, ۳ آذر ۱۳۹۱، ۰۱:۵۹ ق.ظ
زمان را نگهدار و بگذار که بیاندیشیم به عمر از دست رفته و بیاندیشیم که چرا ؟
زندگی ساز خوش آهنگی ندارد به سفر کردن اندیشه مکن که این آخرین راه نجات توست ولی افسوس که آخرین راه و اولین راه گریز یکی شده و من و تو عمریست از هم گریزانیم به اطراف خود نظر کن و ببین زمانی را که مثل آتش میگذرد، به مردم نگاه کن که هر یک از آنها ماسکی بر صورت دارند و به عمر رفته نظر می کنند عمر ما نیز مثل شمع در شبهای سرد در گذر است...
دست در دستم بگذار تا نغمه دوست داشتن آغاز کنیم من از سوی امواج و با دلی دریایی به سرایت آمده ام خزان عشق را از من بگیر و با کلید عشقت مرا به سوی طلوع رها کن.
برگ برنده این عشق از آن توست چرا که من همچو آتش در عشق تو می سوزم بیا بر زورق عشق بنشینیم و رو به آینده سفر کنیم به یاد آن روز...
- ۹۱/۰۹/۰۳