مهتاب

زندگی تنها در تکرار با تو بودن خلاصه می شود...

مهتاب

زندگی تنها در تکرار با تو بودن خلاصه می شود...

۲۵ مطلب در آبان ۱۳۹۲ ثبت شده است

این روزا حالش بده، کاری از دستم بر نمیاد و این خودش خیلی عذاب آوره...

من فقط بهش میگم خوبی؟ و اون میگه آره... هوش زیادی نمیخواد فهمیدن اینکه دروغ میگه

خیلی دلتنگشم ، خدایا یه قدرتی بهم بده تا آرومش کنم...

من و تو توی این دنیا یه درد مشترک داریم

دوتامون خسته ی دردیم، رو قلبامون ترک داریم

من و تو کوه دردیم و یه گوشه زخمی افتادیم

داریم جون میکنیم انگار رو زخمامون نمک داریم

تمومه زندگیمون سوخت، تمومه لحظه هامون مرد

هوای عاشقیمونو هوای بی کسیمون برد

من و تو مال هم بودیم، من و تو جون هم بودیم

خوره افتاد به جونمون، تمومه جونمونو خورد

من و تو توی این دنیا اسیر دست تقدیریم

همش دلهره داریمو با این زندگی درگیریم

نفس که میکشیم انگار دارن شکنجمون میدن

داریم آهسته آهسته تو این تنهایی میمیریم

شدیم مثله یه دیواری که کم کم داره میریزه

هوای خونمون سرده مثل غروبه پاییزه

تقاص چیو ما داریم به کی واسه چی پس میدیم

آخه واسه ما این روزا  چرا اینقدر غم انگیزه

من و تو توی این دنیا یه درد مشترک داریم

دوتامون خسته ی دردیم، رو قلبامون ترک داریم

من و تو کوه دردیم و یه گوشه زخمی افتادیم

داریم جون میکنیم انگار رو زخمامون نمک داریم

خداوندا...
از بچگی به من آموختند همه را دوست بدار
حال که بزرگ شده ام و کسی را دوست می‌دارم
می‌گویند:
                 فراموشش کن...

                                                                       (دکتر شریعتی)

یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود * دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود

راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک * بر زبان بود مرا آن چه تو را در دل بود

در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز * چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود

دوش بر یاد حریفان به خرابات شدم * خم می دیدم و خون در دل و پا در گل بود

بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراق * مفتی عقل در این مسئله لایعقل بود


آدما نباید دوست پیدا کنن...

چون وقتی میرن، وقتی دیگه نمیشه بهشون زنگ بزنی، وقتی نمیتونی باهاشون درد و دل کنی یا حتی باهاشون شوخی کنی و بخندی...

و همه دوستی خلاصه میشه تو عکسهات و خاطراتت...

هی بغض تو گلوت گیر میکنه خفه ات میکنه، آدما باید همیشه تنها بمونن...

برای روز میلاد تن خود من آشفته رو تنها نذاری

برای دیدن باغ نگاهت میون پیکر شب ها نذاری

همه تنهایی ها با من رفیقن من رو در حسرت عشقت نذاری

برای روز میلاد تن خود من رو دور از دل و دیدت نذاری

دلم دل تنگه و مهرت رو میخواد دلم رو در پی غم ها نذاری

میام تنها توی قلبت می شینم من و قلبت رو جایی جا نذاری

عزیزم جشن میلادت مبارک من رو اون سوی جشن دل نذاری

دست از طلب ندارم تا کام من بر آید

یا تن رسد به جانان یا جان ز تن در آید

از حسرت دهانش آمد به تنگ جانم

خود کام تنگدستان کی زان دهن برآید