ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود
- ۲ نظر
- ۱۲ آذر ۹۲ ، ۲۱:۴۷
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود
امروز که از کنار آشیانه رد می شدم، علاوه بر پرده های آویزان چراغی روشن داشت. پنجره اتاق خواب باز بود. آنها که آن جا زندگی می کنند چه می دانند روزگاری عمیق ترین عشق دنیا در آنجا بوده است. روزگاری دو دلداده، دو عاشق در آغوش هم آرام می گرفتند. کسی چه می داند آرامش یعنی چه... کسی چه می داند بوسه های بی امان در آغوش عشقی جاودان از عشق تا عمق جان چیست!... کسی نمی داند این عشق یعنی تو... یعنی من... یعنی ما...
باور کنی یا نه یکسال گذشت... سالی که ما آن را عشق دوباره نامیدیم...
سالی که به جدای تلخ کامی هایش به سال ها بلکه قرن ها می ارزد...
زیبایی های این سال به همه ی دنیا می ارزد...
دلتنگ آغوش ها و بوسه های آنم...
یکسال گذشت بی آنکه به رسم قدیم بتوانیم یک ماه آن را جشن بگیریم...
دلتنگم... دلتنگ لحظه های شیرین با تو بودن... کاش معجزه های خدا قسمت ما شود...
و دوباره تکرار با تو بودن آغاز شود، روزگاری من و تو معشوق و دلداده بودیم...
سخت است باور اینکه یکسال گذشت و من و تو کنار هم نیستیم تا سالگرد عشق دوباره مان را جشن بگیریم...
امروز همچون یکسال گذشته برایم مقدس است...
به تقدس امروز با اعماق وجودم و بار دیگر اقرار می کنم...
دوستت دارم عشق من...